روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی میکنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانوادهای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند. در نیمههای راه پدر از فرزند پرسید: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟ - خیلی خوب بود پدر - پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی میکنند؟ - بله پدر، دیدم - بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟ - من دیدم که ما در خانه ی خود یک سگ داریم و آنان چهار سگ داشتند. ما استخری داریم که تا نیمههای باغمان طول دارد و آنان برکهای دارند که پایانی ندارد، ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کردهایم، اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند؛ ایوان ما تا حیاط جلوی خانهمان ادامه دارد، اما ایوان آنان تا افق گسترده است. ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی میکنیم، اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمیشود؛ ما پیشخدمت هایی داریم که به ما خدمت میکنند، اما آنها خود به دیگران خدمت میکنند؛ ما غذای مصرفیمان را خریداری میکنیم، اما آنها غذایشان را خود تولید میکنند؛ ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستانی دارند تا آنها را محافظت کنند آن پسر همچنان سخن میگفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت. پسر سپس افزود - متشکرم پدر که نشان دادی ما چقدر فقیر هستیم
uhm, giảm 2 cân rồi anh nhỉ? Trút bỏ bớt những tình cảm vụng vặt, như em chẳng hạn, là liều thuốc giảm cân hiệu quả! hihi. Em sẽ bắt chước anh nhé, em cần giảm thêm chục cân. Bắt đầu Format lại quả tim! hì hì
روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی میکنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانوادهای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند. در نیمههای راه پدر از فرزند پرسید: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟
Trả lờiXóa- خیلی خوب بود پدر
- پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی میکنند؟
- بله پدر، دیدم
- بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟
- من دیدم که ما در خانه ی خود یک سگ داریم و آنان چهار سگ داشتند. ما استخری داریم که تا نیمههای باغمان طول دارد و آنان برکهای دارند که پایانی ندارد، ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کردهایم، اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند؛ ایوان ما تا حیاط جلوی خانهمان ادامه دارد، اما ایوان آنان تا افق گسترده است. ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی میکنیم، اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمیشود؛ ما پیشخدمت هایی داریم که به ما خدمت میکنند، اما آنها خود به دیگران خدمت میکنند؛ ما غذای مصرفیمان را خریداری میکنیم، اما آنها غذایشان را خود تولید میکنند؛ ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستانی دارند تا آنها را محافظت کنند
آن پسر همچنان سخن میگفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت. پسر سپس افزود
- متشکرم پدر که نشان دادی ما چقدر فقیر هستیم
uhm, giảm 2 cân rồi anh nhỉ? Trút bỏ bớt những tình cảm vụng vặt, như em chẳng hạn, là liều thuốc giảm cân hiệu quả! hihi.
Trả lờiXóaEm sẽ bắt chước anh nhé, em cần giảm thêm chục cân. Bắt đầu Format lại quả tim! hì hì
Khổ thân em Tèo yêu. Chị bảo em đi đòi cá ở chỗ Oạp già về tẩm bổ đi. Bắt Oạp già mua bù em ạ :D
Trả lờiXóa@won: em giảm cân vừa thôi, quá là anh ko nhận ra em đâu nhé :(
Trả lờiXóa@chị yêu: em lỡ mang cá đến cho con mèo hoang tàn ác rồi chị ạ :D